کد مطلب:303626 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

فاطمه بیاد پدر دائم اشک می ریخت



رنگ خزان گرفت بهار جوانیم

در دشت خون نشست گل شادمانیم


بعد از تو ای پیمبر رحمت به روزگار

امت نگر چه خوب كند قدر دانیم


شبها بیاد ماه رخت اختران چرخ

نظاره گر شوند به اختر فشانیم


بابا زجای خیز و ببین زیر بار غم

بشكست در فراق تو پشت كمانیم


وقت دعا زحق طلب مرگ می كنم

ازبس كه بی علاقه به این زندگانیم


از جور چرخ پیر و زبیداد دشمنان

با قامت خمیده به فصل جوانیم [1] .


مرحوم مجلسی در بحار نقل كرده: روایت كرده اند كه حضرت زهرا سلام الله علیها پس از رحلت پدر بزرگوارش روزبه روز ضعیف تر می شد تا به جایی كه چهار ستون بدنش در هم شكسته شد همیشه گریان بود و دلی بریان از داغ پدر و مصائب وارده داشت. ساعت به ساعت غش می كرد گاهی به فرزندانش حسن و حسین علیهماسلام می فرمود:

این ابوكما الذی كان و یكرمكما و یحملكما مرة بعد مرة این ابوكما الذی كان اشد الناس شفقة علیكما؟ فلایدعكما تمشیان علی الارض و لااراه یفتح هذا الباب ابداً و لا یحملكما علی عاتقه كمایزل یفعل بكما. [2] .

كجا است پدر مهربانتان كه شما را گرامی می داشت؟ و بارها شما را به دوش می گرفت كجا است پدر بزرگوارتان كه از همه مردم بیشتر شما را دوست داشت و نمی گذاشت كه شما روی زمین راه بروید (شما را به دوش خود می كشید، اكنون كجا است؟ دیگر او را نمی بینم كه این در خانه را بگشاید و شما را به دوش خود سوار كند همانطوری كه همیشه این كار را انجام می داد.


[1] سروده محسن حافظي.

[2] بحار، ج 181/43 آثارالصادقين ج 142/16.